آبان هم تمام شد و فردا اولین روز از سومین فصلِ پاییز است. آبان امسال شبیه به آبان پارسال نبود. سرمایِ آن روزها را نداشت و من هم آن آدم ترسان و سردرگم آن وقتها نبودم و دیگر نیستم.
هفتهای که گذشت توانستم هرروز برای سایت بنویسم و منتشر کنم. بعضی پستها چندان به دلم مینشستند؛ اما خوب کمالگرایی را خیلی وقت است که بوسیدهام و گذاشتهام کنار.
هر چه نوشته شود ارزش انتشار دارد و من کارهای نیستم.
در هفتهای که گذشت درگیر کتابهایی بودم که نمیخواندمشان. ماههاست که کتابهایم را روی هم چیده و به سراغ هیچکدامشان نمیروم. هزار بار روی این کاغذ و آن کاغذ از این سردرگمی نوشتهام و حالا احساس میکنم که میتوانم این ترس را به پایان برسانم.
آخر مادرم کتاب جنایت و مکافات را به من هدیه داده و قرار است با یکی از دوستانم این کتاب را بخوانیم و بسیار از این کتاب بیاموزیم. میخواهم از روی این کتاب رونویسی هم بکنم. اصلاً میخواهم همهٔ جملات این کتاب را بنویسم. تمرین محشر و لذت بخشیست.
احساس میکنم با این کار واژههای نو و تازه بر قلمم ماندگار میشوند. میخواهم در هفتهٔ آینده هم همین روش را پیش بگیرم و هر روز سایتم را بهروز کنم. با یک پست تازه.
آبان و آذر و فروردین ندارد که. همهٔ فصلها و روزهای خدا را میتوان نوشت و خواند. کافی است این نیاز به نوشتن و خواندن در درونمان بیدار شود.