فکر میکنم هزارتا کلمه شد. بله! هزار کلمه امروز نوشتم. البته نه منسجم و به یکباره. در فواصل مختلف و دربارهٔ موضوعات متفاوت.
میخواستم از میان جملاتی که پشت سر هم ردیف میکنم، یک ایده بیابم برای پستِ امروزِ سایت. اما هیچکدامشان تبدیل به متنی درخورِ توجه نمیشدند. همه بیمایه بودند. نمیتوانستم آنها را، آن جملههای بینظم و بیوفا به ساختار مقاله را رها کنم میان سایت.
حتی زمانی که ذهنم را از موضوعات متفرق خالی میکردم و فقط و فقط متمرکز میشدم روی سایت، باز هم ایدهای نمییافتم. عجیب بود! هیچگاه ذهنم در چنین برهوتی سیر نکرده بود.
خیال کردم کمالگرایی یقهام را چسبیده و میخواهد مرا از روزانهنویسیهایم برای سایت دور کند. برای همین از موضوعی که به شدت ذهنم را آزار میداد نوشتم. همین ناتوانیام در نوشتن برای سایت. لحظهای آنچه آزارم میداد زمین گذاشتم و آرامآرام واژهها را نشاندم میان کاغذ. این آرامش، از خاراندن جای جوراب هم دلچسبتر است.
حالا احساس میکنم آسودهترم. هرچند نتوانستهام واژهها و جملاتِ درخوری را پست کنم؛ اما توانستهام به عادتم پایبند باشم. همین خوب است دیگر. نیست؟