تلگرام را نمیشود همیشه وصل کرد. ویپیانهای حالا دیگر جان و توان آن را ندارند که خستگیهای ما را بالا بیاورند. میمانند کنج گوشی برای وقتهایی که دلتنگ میشویم. دلتنگ میشویم برای عالمی از کانالهای مختلف که انبار کردهایم توی تلگراممان. یک کانال برای رفیقمان است و دیگری برای استادمان.
اما چه کنیم؟ ما و تلگرام فرق کردهایم. همهی ما دیگر آن آدمهای سابق نیستیم.
امشب اما بعد از مدتها به تلگرام سر زدم. نه از سر بیکاری که باید گروه سبک شناسی را چک میکردم. باید پیامهای استاد را میخواندم تا دستم بیاید که باید تکلیف آخر ترم را چه کنم؟ اما آخر هم دستم نیامد که جدی جدی باید چه کنم؟
از این کوچه به آن کوچه رفتن خصلت آدمهای خسته و سرگردان است.
میروند تا برسند به جمعی یا دوستی یا کنجی برای گریستن.
من اما رسیدم به نقل قولی از شاهرخ مسکوب. نیازش داشتم. همان دوستی بود که در تاریکی یکی از کوچههای شهر دستم را گرفت و آرامش ریخت توی جان خستهام.
شاهرخ مسکوب گفت: «اساساً من فکر میکنم که کار نوشتن رفتن در تاریکی است. کشف ندانستههاست نه به معنای دانستن. یعنی آگاهشدن به ندانستنها. شما هیچ نویسندهی بزرگی را پیدا نمیکنید که بیاید و به شما بگوید که من این را کشف کردم و دانستم و این حقیقت است. بهمحض اینکه گفت حقیقت است، آن حقیقت بدل به ایدئولوژی میشود و به مفت نمیارزد. راندن در شب تاریک است نوشتن.»
مسکوب میگفت نوشتن همین قدم زدن در تاریکی است. همین به در و دیوار خوردنها. کلهپا شدنها و سر به زیر انداختنها و پیش رفتنها. میگفت نوشتن قدم زدن است. قدمها را شمردن و صبوری کردن است. میگفت نوشتن به این معنا که من میدانم، پس مینویسم نیست. او میگفت نوشتن میخواهم بدانم، پس مینویسم است. دربهدر این حقیقت و آن حقیقت شدن است. چپ و راست را تشخیص ندادن اما همچنان ادامه دادن است. میگفت نوشتن فریاد زدنِ رازها نیست که نوشیدن رازهاییست که هرکس «خودش» آنها را کشف میکند.
مسکوب در آن کوچهی تاریک و خلوت میدانست چه بگوید و گفت و رفت و بعد هم دیگر ویپیان وصل نشد. من که گفتم. همیشه که نمیشود تلگرام را وصل کرد. باید کوچهای منتظرت باشد. یا شبی خسته که تو را بخواند به نوشتنی که راز است و کشفِ آن فقط متعلق به «تو»ست.