بیژن الهی شعرِ حجمگرا میگفته. شعرِ حجمگرا چیست؟ همان هنر برای هنرِ خودمان. شاخصههای این نوع شعر را ردیف کردهام؛ میخواهم سرِ فرصت، همه را بنویسم و مثال هم برایش بیاورم و بعد منتشر کنم. حالا فقط یکی از شعرهاش را اینجا مینویسم و فردا یا فردایی دیگر، همهچیز را دربارهٔ بیژن الهی و شعرش بیان میکنم:
با تو گناهی نمیدیدم.
قلب تو را با ذغال نیمروز گداخته بودند
بر در خانهات نوشته بودند
در این خانه
مرگ میزید.
تو متروکه افتاده بودی
و چونان تاریکروشن پگاه
مردد بودی بیمناک.
با تو گناهی نمیدیدم.
قلب تو را
که با دریچهها به شهرهای بارور گشاده بود
با زغال نیمروز گداخته بودند
و اطمینان بزرگ تو بر این ذغال نمیدمید
سوزش نیمروزیی آن آشکار شود.
شاخهها میان بسترت
نارنج خون به بار آورد
که به هر دندان
طعم پاسخی را داشت
که به تو داده بودند
تو که بر کرانههای امیدت
پرسشی روستایی و روشن بودی.
قلب تو را با ذغال نیمروز گداخته بودند
تا دیگر مهر نورزی.
اما اینان بیگناه بودند
چون فوجی از پرندگان برفی
بر آسمان جهانی کوچک
که شیرخارهیی از برف ساخته باشد
از برف سپیدی که چون یک زندگی
چونان شیر مادرش دوست میدارد.
و تو قلب خود را که با هراس به آنان
[بخشیدی
از ′او′ نیز پوشیده داشتی.