موسیقی جانم را تسکین میدهد. صفحهای سفید، صفحهای به غایت سفید از گذشته و آینده را فراسویم مینهد و تلخیها را پس میزند. موسیقی مرا در آغوش میگیرد.
آغوشی گرمتر از تمام مهرها و عشقها. دو روی پرواز را، دو بالِ پرواز پرندهای خوش پرواز را به من میبخشد و دنیا را تا به هرکجا امتداد یافته باشد در افق چشم هایم قرار میدهد.
موسیقی نهان است. تمام نتها را در وجودم مییابم. احساس پاک به قلب تیرهام میتاباند. فرود میآید و سپس عروج میکند. و من، نه آن منِ متکبر و خودخواه، بل آن منِ آرام و تنهاییگزین در تمام ساعات نواخت نشدن اشک میریزد.
موسیقی شنیدن نباشد که شناختن باشد. از خود، در تمام لحظهها و گذاشتهات وداع کن و آینده را در آغوش بگیر. بشناس و بشناسان. و این موسیقی است. این حال و تمام حالات موسیقی است که بر جان جاری و روان میگردد.
این تمام لحظات غریبیست که نه، محال است موسیقی را غریب بیابم. طریقی آوای وجودت را سر میدهد که بشناس. بشناس.
در جهان خود قدم بگذار و موسیقی را بنوش و به امید آی. به جهان تازه، به جهانی که نتها زندگی را میسازد و آوازها، تمام آوازها او را نوید میدهند قدم بگذار.
موسیقی را برای تو آفریدهاند. آن صدا را که زمانی درون گوشهات بانگی برآورد و آن خالقست. او خالقِ و مبدعِ صداهاست که پاک است و بینهایت جلیل. بشنو و به بشناس. نه خود، که خودهایت را.
در آغوش بگیر جهان درون خودت را. عاشق باش و بشنو. عشق را بشناس و آنگاه خودت را که این رسالت توست. این برای توست. جهانِ صدا که تو را میخواند بهسوی خالق. بهسوی معبودِ آسمانیت. بشنو جهان را تا تو را بشنود.
جهان را بشنو و معبودت را که تو را فرا میخواند. بشنو و او را در آغوش بگیر. در آغوش بگیر جهان صداها را که آفریده شد برای شنیدن. در آغوش گیر خالق آواز را. در آغوش گیر زیباترین آوازخوان تاریخ را.