یک هفته است که شبانهنویسیهام را منتشر میکنم. کمی شخصیتر از قبلیها هستند اما من گریزی از آنها ندارم. مینویسم. امکان دارد هر نوع احساسِ خوب و بدی در آنها باشد. من مینویسم و گریزی از نگاهِ دوستانم ندارم. من از سرِ عشق مینویسم و آنها از سرِ ناچاری میخوانند. بهتر بگویم، آنها فقط نوشتههای مرا میبینند.
آنها را به نخواندن متهم نمیکنم. ابدا چنین کاری نمیکنم؛ اما جداً در اینستاگرام چه خبر است؟ اینستاگرام با ما دارد چه میکند؟ میگوییم شبکههای اجتماعی اما دریغ از شخصیتهایی که با هم بودن را بلد باشند.
عکسهای زیباتر یعنی محبوبیتِ بیشتر. واژههای قلمبهوسلمبهتر یعنی فرهیختگیِ بیشتر و همینها اجتماع ما را میسازد. همینها.
گاه چشم میدوزیم تا ببینیم فلان آدم دربارهٔ فلان موضوع چه میگوید. اصلا چیزی میگوید؟ نکند فراموش کند و من دستم بماند توی حنا؟ هان؟ پس چرا پست نمیگذارد.
و چرا روی کاغذهای خودمان نمینویسیم؟ چرا با مغزهای خودمان فکر نمیکنیم؟ چرا و هزاران چرای دیگر را توی مغزمان مرور نمیکنیم و چرا هیچ پاسخی به خودمان نمیدهیم تا دیگران بهجای ما حرف نزنند و تصمیم نگیرند؟
اینستاگرام تنها کاری که نمیکند ساختِ اجتماعِ مطلوب برای ایجاد صمیمیت میانِ اقشار و صنفهای مختلف است. او فقط کمبودهای ما را میریزد توی صورتمان و نابلدیهایمان را بدون اینکه راهکاری ارائه دهد، به ما حالی میکند.
و مگر اینستاگرام خصلتِ مثبتِ پیشبرندهای ندارد که من اینگونه میگویم؟ خب آن حرف و بحث دیگریست. نوع دیگریست از نقد کردن که باید در آن تمام ویژگیها را گفت. هرگاه اینستاگرام بتواند مرا به سطحی از پیشرفت برساند که هیچگاه در آن فضا محتواهای خودم و دوستانم حرام نشوند، چشم. در مدحاش هم مینویسم.