داشتم فکر میکردم که به اندازهٔ تعداد اتمهای موجود در جهان، ایده برای نوشتن وجود دارد. اول خیال کردم این جمله اغراقآمیز است. گفتم شاید این قدر هم نتوان نوشت. اما بعد دیدم که بله. اصلش هم همین است.
شاید ایده برای نوشتن و پرداختن پیش پایمان نریخته باشد. شاید ایدهها جلوی چشم و دست ما صف نبسته باشند؛ اما مگر ما چلاغیم که نرویم پی ایدهها؟
یعنی نمیشود خودمان به مغز آکبندمان فشار بیاوریم و دوتا خاطرهٔ خوب بنویسیم. نمیشود آینده را ترسیم کرد؟ نمیتوان از اتفاقات تلخ و سخت در جهان گلایه کرد روی کاغذ؟ سوراخ جورابمان چه عیبی دارد که ازش نمینویسیم؟
یا دلیلش چیست که گمان میکنیم اگر از رفیقمان شکایت کنیم روی کاغذ، چندان انسان اندیشمندی نیستیم؟ فیلمهای موردعلاقهمان چه؟ چرا از سکانسهای خارقالعادهٔ آنها نمینویسیم؟
لابد خیال میکنید دنیای اطرافمان لو میرود؟ جدا لو میرود؟ خوب برود! مگر رئیس جمهور یا رهبر حزب و جریان و گروه خاصی هستیم که نوشتن از جزئیات زندگیمان دردسرساز باشد؟
فوقش دوتا چیز دربارهٔ ما میفهمند که همان را هم دو روز دیگر نه، دو دقیقهٔ دیگر از یادشان میرود. از من میشنوید، نگرانی بابت اینکه فلانی، فلان چیز را دربارهٔ ما میفهمد آنقدر داستان چرندی است که من هم نباید ازش مینوشتم؛ اما چون وجود دارد مینویسماش.