شکریفای عزیز، برایم نوشته بودی که این روزها بسیار مینویسی و توانستهای به عادتِ روزانهنویسیهایت پایبند باشی. نوشته بودی که مینویسی و چندان هم به کیفیت نوشتههایت نمیاندیشی. مینویسی و اجازه میدهی نوشتن تو را نجات دهد. از چنگال هیولای روزمرگی و ناامیدی و هزارتا حس و حالِ نابودکنندهٔ دیگر که کم نیستند دوروبرمان.
بله، همین راه را ادامه بده شکریفا. نوشتههایت خودِ تواَند در این روزها. افکار تو هستند روی کاغذ که از جانت برآمدهاند. پس آنچه را که نوشتن از تو میخواهد برآورده کن. بگذار تو را به عمقِ جانت برسانند. به واژههای نابی که خودت هم از پیدا کردنشان در عجب میمانی.
شکریفای عزیز، میان نامهات خواندم که مطالعه را از دست دادهای. نوشته بودی «میخوانم؛ اما نهچندان راهگشا که کمکی به خودم کرده باشم. میخوانم تا خوانده باشم.»
مگر جز این است؟ خواندن را میگویم. مگر نمیخوانیم که خوانده باشیم؟ مگر واژهها را نمیخوانیم تا از دستشان ندهیم؟
آه اصلا نگرانِ کیفیتِ خواندنت نباش. بخوان و لحظاتی را که مشغولِ بلعیدن واژهها هستی، به آنها ایمان داشته باش. آنها تو را نجات میدهند. نه تو را، ما را و همهٔ جهان را نجات میدهند. اصلا آنها کارشان را بلدند. خوب میدانند چجور تو را پابند خودشان کنند تا با عمقِ بیشتری بخوانیشان.
راستی! یادم باشد برایت از اولین جرقههای نویسندگی در جهان خلقت بنویسم. آن وقت درمییابی که نوشتن، چگونه از انسانها را، انسانهای نخستین را به جهان و به یکدیگر پیوند زده.
در پایانِ نامهات دیدم که نوشته بودی «روایت توانسته زندگیام را شیرینی بخشد.» شکریفای عزیز، اولین روایتی که ساختم، برمیگردد به کلاس چهارم ابتدایی. آن وقتها از داستاننویسی چیزی نمیدانستم؛ اما همین که توانسته بودم چیزی خلق کنم، برایم شیرین بود.
خیال میکنم نویسندگان هم همین احساس را به داستانسرایی دارند. داستان میسازند چون واژهها هستند و باید آنها را به کار بگیرند. آنها را به کار بگیرند و با آنها جهانی بسازند که بشود در آن گشت زد و از این جهانِ زشت، بیرون زد.
2 دیدگاه روشن آیا واژهها ما را نجات میدهند؟
شکریفا مرا ببخش که اینگونه بیپرده برایت کامنت میگذارم. اما نمیتوانم از واژگان دلچسب تو به آسانی بگذرم. حرفهایت، کلماتت و روایت تو انقدر برایم آشناست که گویی خودم نوشته بودمشان. این اولین کامنت من خواهد بود که برایت ثبت میکنم. بگذار هیجانم بخوابد آرام آرام کامنتهای محتوادار میگذارم:)
کامنتهای بیپرده خودِ حقیقتاند که ازشان مینویسیم و حالا، وقتی که میگویی این کلمات و واژهها دلچسبِ تو بودهاند، من خوشحال میشوم.
راستی راستی چقدر واژههای ما نزدیکاند بههم. من دیگر تعجب نمیکنم و بهجایش، ذوق و شوق مینشیند تهِ قلبم و برای خواندن کامنتهای زیبایت، ساعتشماری میکنم.
سلامت باشی الهی مهربان (: