خیلی وقت است که فوتبال تمام شده اما من همینطور دراز کشیدهام و تلویزیون را نگاه میکنم. توی تاریکی بهتر میشود ابعادش را تشخیص داد. بهگمانم باید صدوسی در پنجاه باشد. نه؟
موسیقی هم میخواند. نه، میگوید. دارد با من سخن میگوید. از خیلی دورها و خیلی دیرها. از خاطرهها میگوید. خاطرههای از دست رفته و خاطرهها درراهمانده. میدانی، خاطرههای آدم هرقدر هم که بارشان سنگین و تحملنشدنی باشد، باز هم زورشان به آیندههای نامعلوم نمیرسد.
خیال کن اگر در گذشته و دیروزت، غمِ فردا را نداشتی، حالا میتوانست همهچیز یک رنگ دیگری داشته باشد. نه رنگِ غمانگیز یا تلخی که حاصل نیاندیشیدن به فردا باشد، نه.
منظور وهمِ آینده است. وهمِ تاریکیِ نیامدهٔ فردا. ترسِ آن روزها که شکل و قیافهشان معلوم نیست چقدر است و اصلا قدوهیکلشان به مای امروز میخورد؟
گذشته هرقدر هم که نامحبوبمان باشد، تصویرِ واضحیست و هیچ خطوخشی ندارد. هرگاه بخواهیم میتوانیم بنشینیم و چپ و راستش را وارسی کنیم. میتوانیم یک جاهایی را خط بزنیم و بعضی روزها را پررنگتر به خاطرمان بسپاریم. خوبیِ گذشته در بودنش است و غمِ آینده هم در نیستیاش و نامعلومیاش.
آینده میتواند دو دقیقهٔ دیگر باشد. یا سالها بعد و قرنها و هزاران سالِ دیگر. آینده هرزمانی هم که باشد، بلاخره اتفاق میافتد. میآید و در آن شکی نیست. همانطور که پیش از این آمد و رفت.
گذشته اما تمام شده. خیلی وقت است که تمام شده. حتی اگر دو ثانیهٔ قبل بوده باشد. هرقدرهم به التماسش بنشینی، بازنمیگردد.
خدای من! موسیقی همچنان میگوید و پیش میرود و مرا هم پیش میراند. حالا هم از توالیِ زمانها با هم میگوید. اینطور که هیچوقت نمیتوانیم هرسه زمان را با هم داشته باشیم. زمانها در موازات هم قرار ندارند، بلکه در توالیِ یکدیگرند. امروزی که تمام شود، سپرده میشود به خطِ باریکی که تاریک است اما هست و تبدیل میشود به گذشته. حتی اگر خاکستری باشد یا رنگهای دیگر.
و آن زمان که هیچگاه پایداری ندارد، اکنون است. همین حالا. همین حالا زمانی تمام شد و خودش را سپرد به گذشته و آینده رسید. گفته بودم که آینده میتواند دو ثانیهٔ دیگر باشد؟
امروز و اکنون و حالا ناپایدارتریناند. هیچ نمیتوان دلبستهشان شد و از آن جهت که با سرعتی باورناپذیر تمام میشوند، زیستن در امروز چه معنایی میتواند داشته باشد؟
آیا میتوان به شیوهای زیست که آیندهٔ وهمآلود و گذشتهٔ غمگینی در میان نباشد؟ آیا میتوان زمان را سرتاسر به امروز رساند و ترس و دلتنگیهای از و برای آینده و گذشته را سامان داد؟ امکان دارد که آدم روزی بتواند از زمان کنده شود و جاری شود در هرچه هست؟
آیا انسان میتواند زمانها را زمین بگذارد و چشم ببندد به روی آنچه که تمام شده و آنچه که روزی تمام میشود؟